نویسنده: گابریل بار - هایم
مترجم: مسعود آریایی نیا



 

زیرعنوان: نابهنجاری و بحران در مناسک

«آه چه کسی می تواند واقعیت را از خیال، روز را از شب، شب را از سحر و وهم را از خاطره باز شناسد؟»
دانیلوکیس (1)، دایرة المعارف مردگان (2)
همان گونه که دورکیم بسیار روشن توضیح داده، این گروه و رابطه ی فرد با گروه است که نمادهای مقدس و احساسات متعالی را به وجود می آورد. شکست فزاینده ی گروه های مدرن غربی در ایجاد احساسات دینی، محور کار دورکیم بود. از زمان اولین چاپ کتاب تقسیم کار اجتماعی (3) در سال 1893، پاره ای از تحلیل های او عینیت یافته و حتی از پیش بینی های وی فراتر آمده اند حال آنکه سایر تحلیل های او تحقق پیدا نکرده اند.
بحران جاری مناسک در جامعه ی پسامدرن (واژه ای که برای بیان تفاوت میان عصر ما و عصر دورکیم به کار می رود)، تشدید روابط مشکل آفرین موجود میان فرد و گروه است (عبارتی که در اینجا به صورت کلی به کار رفته است) و این روندی است که دورکیم پیش بینی کرده بود.
مشکلات بی شماری که فراروی دولت های رفاهی غرب قرار دارد، از یک سو در ترکیب و تلفیق با کثرت درخواست ها و مطالبات بی سابقه ی آنها و از سوی دیگر ملازمت با پراکندگی جغرافیایی جوامعی که توان قابل توجهی برای ایجاد انسجام و حمایت اجتماعی ندارند، بسیاری را به این باور رسانده که ظاهراً «جامعه ی مدنی» از بن بست فعلی سربرمی آورد. جامعه ی مدنی، مثل سازمانی اجتماعی، بیانگر هیچ فضیلت و رجحان ایدئولوژیکی مسلطی نیست، بلکه قادر به اعاده ی رابطه ی کیفی افراد با ساختارها و در نتیجه بهبود وضع مناسک است که ممکن است راه حل به شمار آید. اما این جامعه ی عاری از سلطه چگونه خواهد توانست مصراً، بدون تحمیل آگاهی مشترک یا داشتن دیدگاهی مشترک، به بقای خود ادامه دهد و بدون پشتوانه ی صورت و شکل خاصی از مقدسات، این امر چگونه ممکن می شود؟
هر الگویی از سازمان اجتماعی در آینده (چه جامعه ی مدنی باشد یا هر جامعه دیگری) که درصدد تعریف مجدد رابطه ی فرد - گروه و ماهیت امر قدسی برآید، با مسئله ی مهم نابهنجاری مواجه خواهد شد. این حالت بحرانی و حاد، نابهنجاری روحی دائمی ای است که در وهله ی نخست رابطه ی فرد - گروه را مشخص می کند. تفسیر مرتون (4) (1968) از عبارت «نابهنجاری» دورکیم این است که «نابهنجاری فرایندی است که به موجب آن مردم کارآمدی فنی را بر معانی تجویز شده ی اخلاقی ترجیح می دهند». این تفسیر صرفاً بخش محدودی از معنای نابهنجاری را ارائه داده و بدون آنکه معنا و اهمیت آن را ارزیابی کند، مفهوم نابهنجاری را صرفاً به فقدان رهنمودی هنجاری فروکاسته است.
تا اواسط دهه ی 1980، تحقیقات و پژوهش های نظری تازه درباره ی برداشت دورکیم از «نابهنجاری»، شاخه های گسترده تر و بدیعی را نشان می داد. این تفاسیر، حول این محور متمرکز بود که منظور دورکیم از نابهنجاری وضعیت کناره گیری اجتماعی است که نه تنها از عدم تعادل ساختاری، که از نوعی ذهنیت فردگرایانه و فروپاشی چهارچوب های ذهنی افراد نشئت می گیرد. به طور نمونه، هیلبرت (5)، (1986) دریافت که «نابهنجاری، فقدان تجربه ی عینی از واقعیت است» و نتیجه گرفت که تصور و تلقی دورکیم از آنومی، افراط در زمینه ی تفرد (6) است. داشتن تجربه ی عینی از واقعیت، محصول نظم ادراکی صرف نیست، بلکه اصولاً محصول نظم و سامان اخلاقی است. بنابراین، نتیجه گیری مستروویچ (7) (1985) درست است که دورکیم مفهوم نابهنجاری را به صورت معادل دین گریزانه ی معصیت به کار برده است. این مفهوم بیانگر صورت و ترتیب نادرستی از شعائر فردی و جمعی و نیز اجرای امر قدسی به عنوان امری دنیوی است و برعکس. او تا مرحله ی تصریح این نکته پیش رفت که «اگر شکاف میان امر قدسی و دنیوی پرناشدنی باشد، پس هرگونه گرایش به درهم آمیختن این دو امر متضاد و یا حتی دگرگون ساختن رابطه آنها نابهنجاری است».
در جامعه ی پست مدرن، برداشت دورکیم مبنی بر اینکه فرد نمایانگر امر دنیوی است و جامعه نمایانگر امر مقدس، رنگ باخته است. گروه های کنونی از لحاظ ترکیب، بی شکل هستند و وجودشان ناپایدار و ناپایبند است و آنقدر ضعیفند که نمی توانند مایه ی امنیت و تسکین فرد شوند. گروه ها ندرتاً واقعیت قدرتمندی از خود آشکار می سازند که به اندازه ی کافی توانایی بسیج و خلق الگوهای پایدار رفتاری را داشته باشد. خلاصه، گروه تأثیر چندانی بر آگاهی فرد ندارد. واقعیت بین الذهنی (8) گروه به بین فردی بودن شبکه های کارکردی منجر شده است، یعنی فرد به واحدی خود شمول (9) تبدیل شده است که به فضای مشحون و سرشار از شبکه های در حال تغییری که خود به وجود می آورد یا برای دوره ی زمانی خاص یا مقاصد فرهنگی یا سود مادی بدان می پیوندد، علاقمند است. قراردادهای اجتماعی ثابت فقط گاهی اوقات درون یک شبکه ایجاد می شوند و حتی صرفاً وابسته به افرادند.
شبکه، (واژه ای بهتر برای توصیف ارگان اجتماعی رو به افزایش پست مدرن) ساخته دست افراد و ارائه دهنده ی خدمات و در برگیرنه ی عناصر احساسی و تسهیل کننده ی ارتباط فرد با دیگران و سایر شبکه های موازی است. گروه های سنتی، مراکز، شعائر و تجلیات خاص خود را دارند، در حالی که شبکه های ساخته شده برای تحقق اهداف فردی، فقط نمایانگر آمال و امیال افرادند. بنابراین، شبکه های یاد شده که فاقد شعائر و تجلیات مقدس گروهی اند، دغدغه ی اندکی برای آیینی کردن امور دارند.
شبکه های برآیند و محصول موضوعات مستقلی که به تماس های خاص موقت یا روابط شکننده و سست تسری می یابند و حول محور فردی خاص متمرکز می شوند. به نظر می رسد که شبکه ها با داشتن حافظه ی تاریخی اندک یا اصولاً فقدان آن و نداشتن اسطوره های مشترک و مجال بازتاب و تبلور خویشتن، از آگاهی جمعی محروم هستند و لذا به سازوکارهای گروهی برای حفظ استحکام اجتماعی و احیای نمادهای مقدس اجتماعی احساس نیاز نمی کنند و نتیجه ی آن، نوعی تمایز مبهم میان فرد و نمودها و شعائر جامعه - شبکه است - یعنی تجلی و نمودی که از ترکیب فرد و شبکه به دست آمده و فردی شدن روابط اجتماعی را منعکس می سازد. این وضعیت به تضعیف فرایند متعالی می انجامد لفبور (10) (1968) با توضیح طبیعت زندگی روزمره و خلاصه کردن توضیح خود درباره ی این موقعیت، آن را تعویض نا به جای امور دنیوی با امور مقدس می داند.

زمانی که دورکیم (1964 / 1893) با تأکید گفت: «اولین نکته این است که حوزه ی اجتماع در مقایسه با منافع و مزیت های بزرگ خود کمتر و کمتر رشد می کند»، به این نکته ی مهم و محوری تأکید ورزید. مستروویچ (1985) با اذعان به این نکته که مفهوم نابهنجاری از نظر دورکیم اساساً معطوف به فردیت افراطی است، استدلال کرد که نابهنجاری مستلزم ستایش و تقدس فرد است، تا بدان حد که به توانایی فرد برای گزینش وضعیت خلاف اخلاق باور آورده می شود. با یک گام فراتر آمدن، فرض این نکته معقول است که بگوییم نابهنجاری هنگامی به وجود می آید که جامعه آسیب پذیر می شود و فرد هم کاملاً از این موضوع آگاهی می یابد این همان زمانی است که افرادی که ناامنی و اضطرابشان مانع از فهم کلیت جامعه فراتر از سطح تجارب محدودشان می شود، با بدبینی و نگرش منفی به اسطوره های جامعه می نگرند. در چنین وضعیتی، هر چیزی که از تجربه ی فرد فراتر می رود، مشکوک و مناقشه برانگیز تلقی می شود و دلیل آن فقط آسیب پذیری جامعه و تصور نادرست از آن نیست، بلکه به دلیل گونه ای فقدان «اجتماعیت» (11) و نبود مطالعات و بررسی های مؤکد برای ایجاد نوعی جدیدی از اجتماعات است. مشاهدات لفبور (1968) از جامعه ی کنونی کاملاً معطوف به همین موضوع است. بدین ترتیب، جامعه ای داریم که در مورد گفت و گو، ارتباط، مشارکت، وحدت و انسجام وسواس به خرج می دهد و فاقد تمام امتیازات است.

مفهوم آگاهی دقیق از شکنندگی و آسیب پذیری جامعه را باومن (1992) نیز بررسی کرد. به اعتقاد او این نشانه ی هشدار و زنگ خطر با حضور مدرنیته به صدا درآمد:
«نوع جامعه ای که با نگاهی واپس نگرانه (12) مدرن خوانده می شود، پس از کشف این نکته تکوین یافت که نظم ساخته ی بشر، آسیب پذیر، تصادفی و فاقد هرگونه اساس قابل اتکا و اعتمادی است. این کشف تکان دهنده بود. واکنش در برابر این شوک نوعی خیال پردازی و نیز تلاش برای ایجاد نظمی مستحکم تر با اساسی محکم تر و قابل انکارتر بود و همین، انگیزه ای برای حذف بی نظمی به وجود آورد.»
مدرنیته و پست مدرنیته هر دو مسبوق به کشف این نکته هستند که نظم انسانی آسیب پذیر است. تنها تفاوت موجود میان این دو، این است که پاسخ مدرنیته نوع خاصی از اجتماع بود که با شور و هیجان، مخصوصاً در عقلانیت، تجربه شد، در حالی که واکنش پست مدرنیته نوعی بی نظمی قابل تحمل است، یعنی زندگی در ویرانه ی وجود خویش، تبدیل نابهنجاری نه به یک رنگ هشدار، بلکه به وضعیت و حالت غالب و حاکم بر زندگی و حتی تلاش برای استفاده از آن و به قول مارتین (1983)، «استقبال از نابهنجاری برای یافتن فرصت ها و امکانات خلاقانه ای که می تواند فراهم آورد.»
تصور یک نظم اجتماعی آسیب پذیر، خواه به عنوان علامت هشداری برای قریب الوقوع بودن استقرار یک نظم اجتماعی جدید، آن گونه که باومن اعتقاد دارد و خواه به عنوان فضا و شرایط ثابت و غالب، به شالوده فرهنگ معاصر تبدیل می شود (بار - هایم، 1996) و این فرهنگی است که امر قدسی چیزی دور از دسترس و لذا نامربوط تلقی می کند (مگر اینکه بتواند حتی الامکان به تصاویر و نمادهای کاملاً شناخته شده ای تبدیل شود) و یا آن را اسطوره ای انسان ساخته که فاقد هرگونه راز و رمزی است، معرفی می کند و به همین دلیل بسیار غریب و پر از گونه های مختلف الحاد و بی اعتقادی است.
بر همین اساس است که ابر نمایش گرها (13) رونق می گیرند و پیشرفت می کنند. ابر نمایشگر مراسم و جشن های کنونی را نیز شامل می شود و با افسون تکنیکی وسیع خود و تأثیر حیرت آور پیچیدگی محاسبات و برخورداری از ویژگی فراگیری وسیع می کوشد تا فقدان اسطوره ها و نبود مابعدالطبیعه را جبران کند. این نمایشگرها، به ویژه نوع بزرگ و وسیع آن، (اگرچه نه به تنهایی) به پخش رویدادهایی می پردازند که تأثیرگذار و سرگرم کننده اند و اماکن و ابزار تقدس زدایی شده ای هستند که افرادی را دور هم جمع می کنند که عموماً با هم ناآشنایند و بعد از ترک سالن نمایش به ندرت همدیگر را می بینند. اینها وقایعی هستند که در شمار مصرف انفعالی قرار می گیرند و دارای نظم خود ساخته ای هستند که تحت کنترل متولیان نظم اجتماعی قرار دارند.
تا آنجا که به مناسک به ویژه جشن های آیینی، مربوط است این آیین ها می تواند به مشتقی از نمایشگر یعنی به نمایشگری آیینی، تبدیل شود. این تنها گزینه ی آشکاری است که نشان می دهد آن چه مقدس معرفی می شود، اسطوره ای ساخته ی انسان است. بدین ترتیب واگرایی اجتماعی اجتماعات سنتی و کوچک، همراه با تحول و افول تدریجی آیین های دینی (و کشاورزی)، خلأیی به وجود آورده که به تدریج با جشنهای غالباً دین گریزانه (به موازات برخی آیین های مدنی) پر می شود. در اینجا سه مقوله ی متداول در زمینه ی جشن های دین گریزانه وجود دارد که در مجموع می توان ویژگی مشترک همه آنها را چنین دانست که متخصصانی از بالا آنها را طراحی و ساخته و پرداخته کرده اند.
نخستین مقوله، مراسم جشن ها و آیین های دولتی است که نهادهای حکومتی مجری آنهایند مثل مراسم چهارم ژوئیه در امریکا. افراد علاوه بر شرکت در این جشنها، که دولت برگزار کننده ی آنهاست و با حضور سیاستمداران و چهره های مشهور و به عنوان نمایشی رسانه ای تدارک دیده می شوند، غالباً در جشن های خانوادگی نیز شرکت می کنند. مراسم دولتی، مثل «روز یاد بود»، و بزرگداشت حوادث تاریخی، مانند پنجاهمین سالگرد روز استقلال ملی، بیشتر برای نمایش رسانه ای خاصی برگزار می شود و دیگر صرف ایام تجمع عمومی نیست.
دومین مقوله، جشنواره های قومی و محلی است، مثل روز پاتریک مقدس یا سال نوی چینی ها، ماردی گراس (14) یا جشن های اکبر در امریکا یا جشن های مردمی در مانیتوبای (15) کانادا که معتمدان محلی و سازمان های قومی - محلی آن را سازمان دهی می کنند. رژه های نظامی، رقص های محلی و جشن و سرورهایی که برای خوراک های قومی انجام می شود، نمایش هایی هستند که با مشقت و رنج سازمان دهی می شوند و پلیس یا سازمان دهندگان و به ویژه دوربین های همه جا حاضر تلویزیون کنترل و نظارت بر آنها را برعهده دارند.
سومین مقوله، جشنواره های تجاری سرگرم کننده است که سرمایه گذاران، با همکاری متنفذین فرهنگی منطقه، برپا می کنند. این مقوله، شامل جشنواره های موسیقی، مثل موسیقی راک، موسیقی محلی و جاز و نیز جشنواره ی موسیقی کلاسیک، مثل تنگل وود (16) در ماساچوست امریکا، یا جشنواره های تئاتری، مثل استراتفورد (17) در اونتاریوی کانادا و جشنواره ی سالیانه تئاتری در ادینبورگ اسکاتلند، جشنواره هنرهای اورشلیم و جشنواره ی فیلم برلین است. همه ی این جشنواره ها رویدادهایی هستند که کاملاً عمومیت پیدا کرده اند و چون در بیشتر موارد به صورت رویدادهای سالانه ی رسانه ای درآمده اند و به صورت نمایش های فرهنگی طبقاتی عرضه می شوند، عموماً تصور بر این است که این حوادث مربوط به طبقات متوسط و از آنِ آنان است.
در هر سه مقوله، ارتباط فرد و جمع، موقت، ناپایدار، ضعیف و بی اهمیت و متضمن پالایشی تفریحی و اجتماعی است که موجب انسجام و همبستگی افراد در احساس قدرت گروهی و اجتماعی نمی شود و در نتیجه هیچ تأثیری بر وجدان و آگاهی افراد نمی گذارد و به همین ترتیب، بیشتر مناسک و مراسم سیاسی، رویدادهایی بی نتیجه و غیر عقلانی هستند. اگر مناسک، از جمله جشن ها، سازوکاری است که بین آرزوهای فردی و آرمان های جمعی پیوند برقرار می کند - همانگونه که میان نمادهای جمعی و خود دلالت گر (18) ارتباط ایجاد می کند - در این صورت حضور فراگیر نابهنجاری که به مثابه ی نوعی بحران در اعتقاد به اسطوره های جمعی تلقی می شود، این سازوکار را پیش پا افتاده و بی اهمیت جلوه می دهد.
از آنجا که افراد نمی توانند آن گونه که باید و شاید حالت اصلی و مطمئن با هم بودن قدرتمندانه را جز در مواقع غیر عادی، مثل جنگ، سوانح طبیعی یا بیماری های فراگیر از یک سو و مواقع پیروزی استثنایی از سوی دیگر، تجربه کنند، مناسک اینک صرفاً به تداعی تاریخ جمعی و دوران قدرت و شکوه قبل می پردازند، اگرچه به صورت ناهمگون و با استفاده از الگوهای موجود در زمینه ی معنا و دلالت اجتماعی. در عصر واگرایی و از هم گسیختگی کنونی ما شادی ها اندک هستند، زیرا «اکنون»، در واقع، گذشته به یاد مانده ی ماست که قابلیت و توانایی تسکین بخشیدن به احساس اضطراب آمیخته با شادمانی و قدرت بسیار قدیم را دارد.

با تبلور کامل اسطوره ی جمعی گذشته در حالی که برای بخش غالب آن در حال حاضر هیچ مرجع اجتماعی وجود ندارد، آیین معاصر به گذشته گرایی (19) بیهوده و غیر قابل تحملی تبدیل می شود و از هر گونه آرزو و تمایل معنادار برای اکثریت افرادی که نمی توانند با آن ارتباط برقرار کنند، تهی می گردد. در مجموع، گرایش به واقعیتی کاملاً تبلور یافته ممکن است نشانه ی تأکید بر آیین به عنوان سازوکار مستقل فرهنگی باشد که بازنمودهایش مبنای اجتماعی ندارد. وقتی این مبنای اجتماعی ضعیف است، فرهنگ به شدت نمود می یابد و وقتی فرهنگ کمتر مطرح است، جنبه ی اجتماعی به شدت نمود پیدا می کند. اما چون فرهنگ و جامعه کاملاً به هم مرتبطند، نه فرهنگ می تواند بدون پشتوانه زیست اجتماعی به بازنمایی خود بپردازد و نه زندگی اجتماعی می تواند بدون نمادها و تفاسیر فرهنگی، کنش هایش را چندان منطقی جلوه دهد.

دورکیم استدلال می کند که قدسیت، بازنمود آرمان های جمعی است که در دوران زندگی اجتماعی مستحکم به وجود آمده و در قالب نمادهای مقدس تعالی یافته است (در حالی که از میان سایر چیزها مناسک بازتاب این نمادها هستند). هرکس دیگری هم می تواند با تبعیت از تفکر دورکیمی استدلال کند که وقتی زندگی اجتماعی تقویت می شود، نمادهای آیینی یا خود جزو ایدئولوژی مسلط جامعه اند یا رقیب آن به شمار می آیند. اگر آیین ملازم و سازگار با ایدئولوژی مسلط باشد، تنها به عنوان ابزاری مثبت و مؤثر برای مشروعیت بخشیدن و اصلاح کردن نظم اجتماعی با استفاده از نمادهای مابعدالطبیعی، واجد معنا به شمار می آید. و اگر رقیب ایدئولوژی حاکم باشد، تنها زمانی معنادار خواهد بود که بتواند راه رسیدن به دیدگاهی جایگزین را نشان دهد.
این امکان هم وجود دارد هنگامی که زندگی اجتماعی به صورت عادی تداوم پیدا می کند، مناسک به طور ظاهری و سطحی، تلاش برای حفظ اعتقاد به قدرت جمعی محسوب شوند. با به وجود آمدن امکان گردهم آیی جبری مردم برای مقاصد مشترک، آیین خود به خود و صرف نظر از نمادگرایی (گرچه تمییز این دو دشوار است) می تواند در جریان پیوسته ی انرژی جمعی اثر داشته باشد. در چنین حالتی، آیین کنش فرهنگی مطلوب اما مستقلی تلقی می شود و نمادهای آن از هر لحاظ با نمادهای اجتماعی مسلط هم زیستی پیدا می کنند.
در سایر مواقع که زندگی اجتماعی با موجی از یأس و ناامیدی مواجه می شود، مناسک امکان و فرصت این را دارد که هم به ابراز و هم به فرصتی برای احیای اعتماد به گروه و در نتیجه احیای آرمان های اجتماعی تبدیل شود. در چنین شرایطی، مناسک به صورت معناداری برای برانگیختن آن لحظات مشترک قدرت، شکوه و جلال گروهی تحت فشار قرار می گیرد و با انجام چنین کاری، همانند سازوکاری برای تجدید ایمان به استحکام و پایداری گروه منجر می شود. در این حالت، مناسک به منزله ی رویدادی نمایشی (دراماتیک) تلقی می شود. اگرچه معنا و دلالت نمادهای آن در نزد برخی افراد مناقشه برانگیز و مشکل آفرین به نظر می آید، از نظر دیگران فراهم آورنده ی منبع اعتقاد مسحور کننده ای شمرده می شود.
احیای اعتماد به گروه یا به خاطر آوردن دوران اولیه و فرخنده ی مواریث جمعی به پیش نیاز روابط ساختاری مقتضی نیاز دارد تا همبستگی ارگانیک میان فرد و جمع با کانون اصلی و شعائرش را به وجود آورد. این تناسب و اقتضای ساختاری، مردم را آماده ی مقایسه ی «گذشته ی جمعی»، «اکنون جمعی»، «آن دوران» و «این دوران» می کند و به علاوه، وقتی اجتماعی به صورت بی در و پیکر تعریف شود و هویت بی شکل، اصول متغیر و شعائر نمادین سستی داشته باشد (که ویژگی شبکه ها و گروه های در حال ظهور فعلی است)، امر مقدس ضعیف و آیینی که برای خدمت به آن مقرر می شود، بی اهمیت می گردد.
به تعبیر دیگر، دوران اجتماعی - تاریخی مشخصی که به دنبال بروز رویدادها و استحکام اجتماع - که به نوبه ی خود متحمل فرایند دینی شدن و در نتیجه ایجاد اسطوره ی مقدس گروهی، هرچند به صورت بی زمان و جهانی شده باشد - ایجاد شود نمی تواند بدون تناسبی معنادار در زمینه ی محتوا، فراگیر و پذیرفته شود. این بدان معنی است که هیچ یک از مراجع گذشته تا زمانی که با ساماندهی اجتماعی کنونی استقرار پیدا نکند، نمی تواند به امری مرتبط با زمان و جامعه تبدیل شود.
به علاوه، پذیرفتن پیوسته و مستمر اسطوره ی گذشته به عنوان نظامی مقدس و نمادین، متکی بر این پیش فرض بنیادی است که این نظام مقدس نمادین، علاوه بر استنباط ابعاد مابعدالطبیعی، فراتر از شرایط عینی اجتماعی و افراد مشخص، به انعکاس سرنوشت جمعی نیز می پردازد.
ویژگی های اصلی گروه - شبکه (مثل روابط موقت و از هم گسیخته، تأکید بر فردیت و زندگی روزمره در زمینه ای عموماً نابهنجار که نظم اجتماعی را سست و آسیب پذیر تلقی می کند)، رهنمون گر ما به حفظ اسطوره های مقدس گذشته و نمادهای آن نیست. بحران ها درونی می شوند و مناسک کمتر و کمتر الهام بخش واقع می شود. مناسک با از دست دادن قدرت خود در الهام بخشی افراد و در نتیجه بازتولید انرژی اجتماعی و بسیج توده ها، وسیعاً نمایش محور (20) می شود و بر کارکردهای هنری و فعالیت های نمایشی تأکید می ورزد. به عبارت دیگر، عناصر هنری و زیبایی شناختی از حالت ثانوی و حاشیه ای به کانون تأکید مناسک تبدیل شده است. این، از یک نظر توأم با افزایش حرمت و بروز عواطف اوست.
احساس غالب درباره یک نظم اجتماعی آسیب پذیر ممکن است حداقل تا حدودی معلول آن چیزی باشد که بودریلارد (1983) «بحران هدایتگری یا مرجعیت اجتماعی» نامیده است و این نیز به نوبه خود می تواند اثر و نشان خود را هم بر تحول در روابط میان فرد و گروه (همان گونه که قبلاً نیز استدلال شد) و هم بر زوال تاریخی ایدئولوژی ها و اتوپیاهای اجتماعی بگذارد.
فهم این بحران، در پرتو سرخوردگی های اخیر از سرمایه داری و سوسیالیسم غرب (و نه کمونیسم و مائوئیسم) دشوار نیست. مردم از اتحادیه ها و دولت های رفاهی، علم و فن آوری و خطرات ناشی از آنها برای محیط و بازار کار ناامید شده اند. خلاصه اینکه سرخوردگی، موجب بروز بی تفاوتی در میان اکثر مردم و در میان بخش هایی از جوانان، به ویژه جوانان طبقات متوسط اروپا، منجر به پذیرش نئوفاشیسم شده است. انحطاط ایدئولوژی های سیاسی - اجتماعی غرب در حالی که نهادهای دولت رفاهی در حال فروپاشی است، در بستری به وقوع می پیوندد که متصف به ویژگی رفاه و وفور نسبی اقتصادی، به ویژه در میان طبقات متوسط است که این رفاه موجب افراط در مصرف گرایی از یک طرف و مشکلات اجتماعی، چون مواد مخدر، الکلیسم و اضطراب، از سوی دیگر شده است. نتیه ی تحقیقی طولانی در زمینه ی رهبری در هر دو سوی دریای آتلانتیک، این دریافت هوشمندانه بوده است که رخوت کنونی جوامع غربی نیازمند علاج و داروی با هم بودن و انواع مختلف و تازه ای از رهبران است که باید خود را نمایان و ظاهر سازند.
خلاصه اینکه، آرمان های اجتماعی که زمانی به تعریف انرژی های سیاسی و تأکید بر آن می پرداختند، رقابت و رقبای جدیدی را برای اصلاح به وجود آوردند و راه را برای قشربندی های منعطف تر هموار ساختند و به اخلاق دین گریزانه که به نقطه ی ناتوانی در بسیج مردم و اجابت خواسته ها و نیازها رسیده است، مشروعیت بخشیدند. ضمناً، هیچ ایدئولوژی جدید و نیرومند یا هیچ مجموعه ای از آرمان های نظری، در تبیین واقعیت اجتماعی کنونی جایگزین ایدئولوژی یا آرمان های قدیمی نشده است.
همین نقص و عدم تناسب مراجع و هدایتگری اجتماعی کنونی، موجب جستجوی پیوسته ی مراجع اجتماعی حول محور حرکت ها و جنبش های اجتماعی بی پایه و سست شده است که برخی از آنها در بعضی اوقات محوریت داشته اند، مثل طرفداران محیط زیست، فمینیست ها و شاخه های مختلف آنها یا دیدگاه های جایگزینی چون «عصر جدید» (21)، خود شکوفایی (22) و خود بهبود بخشی. نقطه ی مشترک همه اینها، این پیش فرض ناگفته است که نوعی نیاز مبرم به استقرار مجدد تعادلی در زندگی فرد و بازتولید نظم و هماهنگی (که در شرایط زندگی مدرن برهم خورده و از بین رفته است) و عودت دادن مردم به دوران سازش با طبیعت و تشویق به مشارکت در فرهنگ و آزاد شدن از رازهای غیر عقلانی و رهایی از ترس های ناشناخته وجود دارد.
بازیافت و احیای فرد به عنوان هدف و آرمانی اجتماعی، موجب ترقی و هدایتگری اجتماعی شده است که به طور طبیعی بر رضایت و خشنودی افراد از محیط اجتماعی تأکید می ورزد. در نتیجه، این روند به طور وسواس گونه بر هنجاری بودن به عنوان شاخصی که تقدم و اولویت فرد بر نیروهای جبری بیرونی را اثبات می کند، تأکید ورزیده است. رسانه های امریکا در میان دیگر رسانه ها، این زمینه را منعکس می سازند، و نیاز بینندگان و خوانندگان خود را با وظیفه شناسی تأمین می کنند. تعداد قابل توجهی از قضایا، حول محور مرزبندی های موارد مشکل ساز هنجاری بودن تمرکز یافته اند و به اجبار موجب برانگیخته شدن مناقشات عمومی می شوند. این نکته مثلاً در قضایای مربوط به آنیتاهیل (23)، جریان برادران مننذر (24)، موضوع مایکل جکسون، موضوع بابیت (25)، اعدام قاتل زنجیره ای، محاکمه او. جی. سیمپسون (26) و غیره تبلور یافته است. این دل مشغولی به «هنجارهای بودن»، معطوف به اعمال مرزبندی های اجتماعی هنجاری در جهانی است که به صورت روزافزون تحت سیطره ی امور خصوصی قرار دارد.
مثال هنجاری بودن، محصول و سازه ی اجتماعی نسبتاً تازه ای است که از لحاظ تلاش عمومی برای مداخله در جهان افراد و زندگی خصوصی آنها از طریق تبدیل اجباری موارد غیر متداول و غیر مشترک فرد به منبع و مرجعی اخلاقی - اجتماعی، مورد جالبی محسوب می شود. این تحول با طرح مسائل خصوصی در حوزه ی عمومی صورت می گیرد که در نتیجه ی آن، چهارچوب های فردی وادار به رعایت قواعد هنجاری می شوند. خلاصه اینکه قرار نیست از حمله ی بی امان چهارچوب های فردی به قواعد جمعی ممانعت به عمل آید (اغلب از طریق گزینش چهارچوب های نامعمول)، بلکه تلاش بر این است که بین اصول فردی و حوزه ی عمومی، که زمینه ساز تمام شبکه هاست میانجی گری شود. هدف آن است که برخی از صور نظم تحمیل شود. قواعد فردی به تنهایی و بدون ارتباط و اتکا بر نظمی عالی تر و همگانی ممکن است به صورت خطرناکی گسیخته شود و لذا مستعد تجزیه و تبدیل به واقعیتی تک خصیصه و یک بعدی شود که با وهم و خیال تعریف می شود. به ویژه رسانه های گروهی فراگیر به قدرتمندترین سیستم واسط تبدیل شده اند، اما لزوماً تنها نظام واسط نیستند.
نیاز به وساطت، اساساً هم برآمده از ساختار شبکه - گروه است و هم از ماهیت روابطی که در آن درگیرند. از آنجا که شبکه، ساخته ی دست خود فرد است و از لحاظ نظری به همان تعداد که انسان وجود دارد، شبکه هم وجود دارد و از آنجا که آدمی از آنچه که در شبکه ی شخصی رخ می دهد آگاه است و البته به اجمال از تعداد اندکی از شبکه های دیگران نیز آگاه است، همیشه به چشم انداز وسیع تری از دانش، اطلاعات و انواع مختلف تفسیرها احساس نیاز می کند که این احساس از شبکه فردی فراتر می رود. همچنین، تمام افراد در روابط محدود خود مجبور به جستجو و یافتن اطلاعات ضروری درباره ی شبکه های دیگر هستند و به همان میزان که به طور مستمر آماده ی شناخت و کشف راهبردهای اساسی برای بهبود بخشیدن به شبکه خویش هستند، پرسش هایی از این دست که «آنها چگونه موفق به شناختن یکدیگر شدند؟ کجا یکدیگر را ملاقات کردند؟ چگونه آدمی به کشف و شناخت پرداخته است؟»، به شدت متداول شده است. در نتیجه، زمانی فرد مجبور به جستجوی پیوسته برای یافتن «آنچه که در حال وقوع است» می شود و دائماً با هر چیزی که ممکن است فراهم آورنده ی اطلاعات و تفاسیر درباره ی سایر شبکه ها و انشعابات و شاخه های فرعی آن - مثل راهبردهای شبکه سازی - باشد، هماهنگی پیدا می کند.
سخن دورکیم مبنی بر اینکه مردم فکر نمی کنند، بلکه در تفکر مشارکت می ورزند، هیچ گاه مانند زمان حاضر صادق نبوده است. تنها تفاوت این است که در جامعه ی کنونی، مردم در فرایند مشترک و کلی تفکر مشارکت می جویند. بنابراین، ارتباط ضروری است و رسانه های گروهی در این میان نقش اصلی را به عهده دارند.
این واسطه پذیری در حال رشد روابط انسانی در جامعه ی معاصر است که احساس جمعی قدرت را ضعیف کرده و توان و قابلیت تعالی اخلاقی و امکان ایجاد نمادهای مقدس را به تحلیل برده است. دخالت بسیاری از واسطه ها در روابط بین افراد با آگاهی آنها به این نکته که جزئی از یک جامعه ی باهویت هستند تعارض پیدا کرده و به استحکام لازم برای ایجاد احساس مشترک اخلاق و شکوه و جلال که می تواند به امری مقدس منجر شود صدمه وارد می کند.
تعداد اندکی از عوامل واسطه ای خاص کاملاً مشهود هستند. آنها به قدرتی که وابستگی را تحمیل می کند، تجسم می بخشند و مانند هر چیز دیگری که از لحاظ اجتماعی ابداع می شود، برای اهداف و مقاصد اولیه ی خود اولویت قائل می شوند. این عوامل که در برگیرنده ی بسیاری از مسائلی است که بارتز آنان را اسطوره سازانی با زندگی خاص خودشان نامید، آن چنان خود مختار و مستقل می شوند که مایل به تقلید از زندگی برخی جوامع و حتی شبیه سازی از عملکرد عرصه ای چون سیاست می شوند. این نکته در مورد رسانه های گروهی و البته درباره ی سازمان آگهی ها، جهان تجارت شبکه های کامپیوتری، کلوپ های تفریحی، مؤسسات مسافرتی، کلاس های آموزشی بزرگسالان، گروه های حمایت کننده از برنامه های درمانی، سازمان های سیاسی و داوطلبانه، برنامه های تبادل و داد و ستد بین المللی، اصناف کارگری و... نیز صادق است. در کل عوامل واسطه به ابزار مبهمی تبدیل شده اند که موجب بروز و ایجاد احساس نادرستی درباره ی برانگیختن توان اجتماعی می شوند.
گروه - شبکه ای که براساس نمودهای مفرط فردی ساخته می شود و به نوبه ی خود نیز آن را تولید می کند، با انعکاس یافتن از طریق این واسطه ی مبهم هماهنگ می شود، زیرا واسطه ی مذکور این تصور را ایجاد می کند که گروه - شبکه قادر به پر کردن شکاف نابهنجار غیر قابل تحمیلی خواهد بود که بین تجلیات قدرتمند افراد و تجلیات ضعیف جمعی به وجود می آید. در جامعه ای که تجلیات فردی با افراط بروز می یابد، نوعی بی اعتقادی نابهنجار پدیدار می شود و در تلاش برای پایان دادن به چنین وضعی، هر نوع نمایش نشانه های برجسته ی فعالیت اجتماعی به نوعی کانون تبدیل می شود. شبیه سازی «اختلال» ناشی از بسیاری از عوامل واسطه ی خاص، گاهی در زمینه ی بیان ویژگی یک کانون اجتماعی گمراه کننده به نظر می رسد، گرچه اغلب اینها چیزی جز خرده فرهنگ های زودگذر و یا گروه های مصرف گرای موقتی نیستند.
نمادها و عوامل واسطه ی فراوانی که از راه خود ارتقابخشی، خودنمایی و شهرت طلبی عمل می کنند با جدیت تمام برای موفقیت در بازار - خواه در بازارهای سیاسی، خواه اقتصادی یا فرهنگی - فعالیت می کنند و در عین حال به طور غیر مستقیم و غالباً ناخودآگاه در تلاشی پنهانی برای تعریف حوزه ی عمومی ای که جدیداً در حال تکوین است مشارکت دارند. در هنگامه ای که نابهنجاری با زندگی روزمره آمیخته و عجین می شود و روابط اجتماعی با وساطت واسطه ها انجام می پذیرد، تنها مراکز اجتماعی پراکنده و نسبتاً ضعیفی به تولید توان اجتماعی می پردازند، فرهنگ بیش از عوامل اجتماعی در تعریف حوزه ی عمومی به نیرویی حیاتی و مسلم تبدیل می شود.
گرگن (27) (1990) درتحلیل عصر پست مدرن می گوید: «در دیدگاه پست مدرن، فریاد و جوش و خروش اجتماعی در شمار باورهای قلبی، اصول اخلاقی یا احساسات عمیق آدمی به حساب نمی آید، بلکه به صورت خیلی ساده، شکل دیگری از عملکرد است». در زمان کاهش نسبی جوش و خروش اجتماعی با اجتناب از استفاده ی بودریلارد از پیوستار «تحول و انتقال اجتماعی (28)» عملکردهای فرهنگی، به ویژه نمایشگرها، مراسم مختلف و بخش غالب آن چیزی که ذیلِ واژه ی مناسک دین گریزانه قرار می گیرد، عموماً به صورت مغشوشی اجتماعی به شمار می آیند. جوش و خروش های اجتماعی بی اهمیت و ناچیز که از سازوکارهای فرهنگ کنونی نشئت می گیرند، به استحکام گروه و احیای کنش های اجتماعی کمکی نمی کنند و این ما را متوجه وضعیتی می کند که در آن مناسک کنونی به سازوکارهای فرهنگی خودمختار و مستقلی تبدیل شده اند که قویاً معطوف به عملکرد و فعالیت و همراه با تأکید بر نمایش به عنوان وجه اصلی و عمده ی شبکه فرهنگی اند.
خلاصه اینکه در این نوشته کوشیدیم بحران آیین را با بهبود بخشیدن به تفسیر وضعیت نابهنجاری که ویژگی جوامع معاصر است تحلیل کنیم و در سطح بالاتری از پژوهش چنین نتیجه گیری شده است که سامان ساختاری شبکه - گروه که به طور فزاینده روابط فرد و گروه را تعریف می کند، کلید فهم نوع جاری و رایج نابسامانی است و ممکن است درباره ی روابط میان فرد در مقابل چهارچوب اجتماعی و تلاش های میانجی گرانه برای تبدیل اولی به دومی شناخت بیشتری ارائه دهد. به نظر می رسد رسانه ای شدن روابط اجتماعی و ظهور ابزارهای نمایش دهنده یکی از عوامل اصلی بحران آیین و استیلای «نمایش گر» است.

پی‌نوشت‌ها:

1. Danilo Kis
2. The Encydopedia of the Dead
3. The Division of Laboar in Society
4. Merton
5. Hilbert
6. individuality
7. Mestrovic
8. intersubjective
9. self-contained
10. Lefebver
11. Sociality
12. retrospectivley
13. Megaspectacles
14. Mardi Gros
15. Manitoba
16. Tangle Wood
17. Stratford
18. self-reference
19. Nostalgia
20. spectacle-oriented
21. New Age
22. self-actualization
23. Anita Hill
24. Menendez brothers
25. Bobbit
26. O.J. Simposon
27. Gergen
28. social demise

منابع تحقیق:
Bar- Haim, G. (1996). Media charisma and the artificial global culture. In S.
Bramen & A.Sreberny-Muhammadi (Eds.), Globalization , communication, and transnational civil society , Paramus , NJ: Hampton.
Baudreillard. J. (1983a). In the shadow of the silent majorities or the end of the social. New York : Semiotext (e).
Baudreillard, J. (1983b). Simulations. New york: Semiotext(e).
Bauman.z. (1992). Intimations of postmodernity. London:Routledge & Kegam Paul.
Durkheim, E. (1964). The division of laber in society. New York: Free Press. (Originally published in 1893)
Durkheim , E. (1965). The elementary forms of the religious life. New York: Free press. ( Originally published in 1912)
Gergen, J.K. (1991). The saturated self. New York: Basic Books.
Hilbert, R. (1986). Anomie and the moral regulation of society, sociological Theory, 4,1-19.
Kis, D. (1990), The encyclopedia of the dead. London : Faber and Faber.
Lefebvre , H. (1968). Everyday life in the modern world. New york: Harper Torchbooks.
Martin , B . ( 1983). A sociology of contemporary cultural change. Oxford , UK: Basil Blackwell.
Merton , R. (1968). Social theory and social structure. New York : Free Press.
Mestrovic , S. G(1985). Anomie and sin in Durkheim"s thought. Journal for the Scientific Study of Religion , 24 (2) , 119-236.

منبع مقاله :
ام. هوور، استوارت، لاندبای، نات؛ (1382)، بازاندیشی درباره ی رسانه، دین و فرهنگ، ترجمه ی مسعود آریایی نیا، تهران: سروش (انتشارات صدا و سیما)، چاپ اول